مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
در عاشقی، تحـمّلِ هجران به من رسید سرگشتگی به کوه و بیابان به من رسید کشتیِ دل، به نیل و فراتم به گِل نشست از دوریات، دو دیدۀ گریان به من رسید هر روز شعـلههای فـراقِ تو گُر گرفت قـلبِ کباب و سیـنۀ سوزان به من رسید دندان گرفـتهام جـگـرم را که خون شده دردی که ره نداشت به درمان، به من رسید جـانـم اگـر چه هـدیـۀ با ارزشـی نـبـود شـکـر خدا نـگـاهِ سـلـیـمان به من رسید باید فقط به سَر بزنم، چارهای که نیست دستی که مانده دور زِ دامان، به من رسید گـفـتـم که مـیرسی و دل آبـاد میکـنـی آخر چه کردم این دلِ ویران به من رسید آشفـتـگی به خاطـر تو مَسلکِ من است من شاکرم که حالِ پریشان به من رسید خونها به خاک ریخت و سَرها به نیزه رفت تا اینکه ذکرِ نابِ “حَسَین جان” به من رسید |